.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۴۱۵→
چنددقیقه ای به دادو بیداد ارسلان وبی حوصلگی های من گذشت تااینکه بلاخره طاقتم طاق شد!
- بسه دیگه!خسته ام کردی...حوصله ام سر رفته!چقدر فوتبال نگاه می کنی؟...نمیشه یه شب دست از این ورزشمسخره برداری؟
- فدای اون حوصله ات برم که سر رفته!خب عزیز دلم توام بیا بشین بازی ونگاه کن تاحوصله ات سرنره...به جونه ارسلان یه بارنگاه کنی مشتری میشی!...ویهو دادزد:چرا آخه؟کرنر نبود دیوونه!
نزدیک بود از حرص وغیض راهی اون دنیا بشم!این بار برعکس دفعه های قبل داره باپنبه سرمی بره!یه چهارتا عزیزم وقربونت بشم میگه وحرف خودش وبه کُرسی می نشونه!
پوفی کشیدم وباالتماس گفتم:ارسلاااان...اذیت نکن دیگه!
- اَه توروحت!...اون سانتر بود؟الاغ!
اصلا انگار نشنید چی گفتم!...نخیر!مثل اینکه من امشب همش مجبورم از در نازوعشوه وارد بشم!
تک سرفه ای کردم تاخوب برم توحس!نفس عمیقی کشیدم ولبم وبازبونم ترکردم...بالحن کشداری صداش کردم:
- ارسلاااان...
بدون اینکه کوچکترین نگاهی بهم بندازه،جواب داد:
- جانم؟
حرصم گرفته بود که حتی برنگشته نگاهم کنه اما سعی کردم به روی خودم نیارم وبه فیلم بازی کردنم ادامه بدم!باعشوه گفتم:یه لحظه نگاهم کن...
بامکث وتردید نگاهش وازتلویزیون گرفت ودرحالیکه سرش وبه سمت من می چرخوند،گفت:جانم خانومی؟...کاری دا...
نگاهش که به نگاهم افتاد،حرفش نصفه نیمه موند!
ایول!داره خرمیشه...
باعجز والتماس زل زده بودم توچشماش البته یه چاشنی عشوه هم اون وسط مسطا اضافه کرده بودم!
ملتمس گفتم:ارسییی...میشه دیگه فوتبال نگاه نکنی؟حالا اگه میخوای تلویزیون نگاه کنی عیب نداره!فقط فوتبال نبین...باشه؟
به سختی نگاهش وازنگاهم گرفت وکنترل وداد دستم...پوفی کشید وگقت:توام یاد گرفتی چجوری من وخرکنیا!بگیر بزن یه جای دیگه...بگیر...
لبخندی روی لبم نشست وباذوق گفتم:خیلی گلی!
وکانال وعوض کردم...نگاهم واز ارسلان گرفتم ودوختم به تلویزیون.بادیدن صحنه روبروم،هرچی فحش ولعن ونفرین بلد بودم باره خودم کردم!
یک عدد زوج عاشق روبروی هم نشسته بودن وزل زده بودن به چشمای هم دیگه...جوری داشتن بانگاهشون همدیگه رو می خوردن که گفتم همین الانه که برن توکارهم!...ای خاک توسرم کنن الهی!خیرسرم اومدم از دست فوتبال فرار کنم گیر یه چی بدتر ازاون افتادم!از چاله دراومدم وبه چاه افتادم!
- بسه دیگه!خسته ام کردی...حوصله ام سر رفته!چقدر فوتبال نگاه می کنی؟...نمیشه یه شب دست از این ورزشمسخره برداری؟
- فدای اون حوصله ات برم که سر رفته!خب عزیز دلم توام بیا بشین بازی ونگاه کن تاحوصله ات سرنره...به جونه ارسلان یه بارنگاه کنی مشتری میشی!...ویهو دادزد:چرا آخه؟کرنر نبود دیوونه!
نزدیک بود از حرص وغیض راهی اون دنیا بشم!این بار برعکس دفعه های قبل داره باپنبه سرمی بره!یه چهارتا عزیزم وقربونت بشم میگه وحرف خودش وبه کُرسی می نشونه!
پوفی کشیدم وباالتماس گفتم:ارسلاااان...اذیت نکن دیگه!
- اَه توروحت!...اون سانتر بود؟الاغ!
اصلا انگار نشنید چی گفتم!...نخیر!مثل اینکه من امشب همش مجبورم از در نازوعشوه وارد بشم!
تک سرفه ای کردم تاخوب برم توحس!نفس عمیقی کشیدم ولبم وبازبونم ترکردم...بالحن کشداری صداش کردم:
- ارسلاااان...
بدون اینکه کوچکترین نگاهی بهم بندازه،جواب داد:
- جانم؟
حرصم گرفته بود که حتی برنگشته نگاهم کنه اما سعی کردم به روی خودم نیارم وبه فیلم بازی کردنم ادامه بدم!باعشوه گفتم:یه لحظه نگاهم کن...
بامکث وتردید نگاهش وازتلویزیون گرفت ودرحالیکه سرش وبه سمت من می چرخوند،گفت:جانم خانومی؟...کاری دا...
نگاهش که به نگاهم افتاد،حرفش نصفه نیمه موند!
ایول!داره خرمیشه...
باعجز والتماس زل زده بودم توچشماش البته یه چاشنی عشوه هم اون وسط مسطا اضافه کرده بودم!
ملتمس گفتم:ارسییی...میشه دیگه فوتبال نگاه نکنی؟حالا اگه میخوای تلویزیون نگاه کنی عیب نداره!فقط فوتبال نبین...باشه؟
به سختی نگاهش وازنگاهم گرفت وکنترل وداد دستم...پوفی کشید وگقت:توام یاد گرفتی چجوری من وخرکنیا!بگیر بزن یه جای دیگه...بگیر...
لبخندی روی لبم نشست وباذوق گفتم:خیلی گلی!
وکانال وعوض کردم...نگاهم واز ارسلان گرفتم ودوختم به تلویزیون.بادیدن صحنه روبروم،هرچی فحش ولعن ونفرین بلد بودم باره خودم کردم!
یک عدد زوج عاشق روبروی هم نشسته بودن وزل زده بودن به چشمای هم دیگه...جوری داشتن بانگاهشون همدیگه رو می خوردن که گفتم همین الانه که برن توکارهم!...ای خاک توسرم کنن الهی!خیرسرم اومدم از دست فوتبال فرار کنم گیر یه چی بدتر ازاون افتادم!از چاله دراومدم وبه چاه افتادم!
۱۴.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.